ورود به ماه محرم
بـسم رب الـفـاطـمـه آغــاز کردم گریه را از گلــوی بغـض هایم بــاز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش ز دستش میرود اقـتــدا کــردم به او ابــراز کـردم گریه را این سیاهی های هیئت چادر خاکی او است با غــم پنهانی اش هـمراز کــردم گریه را تا که از ذکر غـریب مــادر افـتـادم ز پـا با نگــاه او پــر پــرواز کــردم گــریـه را سایه ای را بر سرم حس میکنم در روضه ها در پنــاه فــاطـمـه آغــاز کـردم گــریه را گفته اند، اذن دخول ماه غم یا فاطمه است روزی اشک محرم های ما با فاطمه است شال غم بر روی دوشم پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم میدهد باز این چه شور وماتم است گویی آویزان شده از عـرش کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون میزنم حــیــدر کــرار می آیــد به اسـتـقـبـال من فــاطمه پایین مجـلـس می نـشـیند پیش در می نشاند صدر مجلس گریه کن ها را حسن خواهرش برسینه میکوبد برادر کاش کاش وقت بوسه از رگت میرفت جــانم از بدن آنقدر پــای تنت بر سیــنه و بر سـر زدم پیش چشمم پرپرت کردند و من پرپر زدم |